تنهایی
من همیشه تنهاییم را با سایه ام پر میکنم ، با او راه میروم ، با او می دوم ، با او حرف میزنم ، با او .........
از فردا میترسم ، چرا که امکان دارد هوای فردا ابری باشد و دیگر سایه ام را نبینم .......
باز تنها میشوم .......
من همیشه تنهاییم را با سایه ام پر میکنم ، با او راه میروم ، با او می دوم ، با او حرف میزنم ، با او .........
از فردا میترسم ، چرا که امکان دارد هوای فردا ابری باشد و دیگر سایه ام را نبینم .......
باز تنها میشوم .......
به نام آنکه افرید تورا
هیچ کس اشکی برای ما نریخت هر که با ما بود از ما
می گریخت چند روزی هست حالم دیدنیست حال من
از این و آن پرسیدنیست گاه بر روی زمین زل می زنم
گاه بر حافظ تفاءل می زنم حافظ دیوانه فالم را گرفت
یک غزل آمد که حالم را گرفت: ما زیاران چشم یاری
داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم.