بعد از دو ماه

سلام به بابای عزیز تر از جانم
بابایی خیلی ببخشید خیلی شرمنده روی ماهت هستم عزیزم
خیلی وقت که برات ننوشتم که چه می کنم و هر روز دل تنگتر از روز قبل می شم
بابایی یک مدت بود خیلی بد جور دلم هواتو کرده بود هر جا یک پیر مرد می دیم یاد تو می افتاد و ببخشید که گفته شما پیر بودی !!! تو همیشه برای من یک بابای سر زنده و مهربون و سرحال بود ... بابایی همیشه وقتی اذان می گن یاد تو می افتم که چه بی تاب نماز می شدی ... امسال سر سال تحویل همش چشمم به عکس زیبای تو بود نمی دونم چند عید دیگر را باید بگذرونم تا به روز موعود دیار منو تو شود .. بابایی یاد من هستی ...
بزار از خودم بگم
همه چی خوب و عالی هستش ... و تنها چیزی که نمی شود تحمل کرد دوری توست که اونم با الطاف خداوند صبرشم با ان همراه هست... ای عزیزم ای مهربانم .... اول از محیط کار بگم که شکر خدا خیلی خوبه و هرروز یک چیز جدید یاد می گیرم و همنشیان و دوستان خوبی که خدا برایم مقدر کرده کار رو برایم تفریحی قرار داده که هرروز با شوق و ذوق به سرکار می رم با دعا تو بابای خوبم به کارمون خدا برکت می ده و به اون اهدافی که داریم که جلب رضای خداوند باری تعالی است نزدیک می شیم .. یک دوهفته هم هست که بعد از سر کار می رم پیش دوستان روزنامه ای تو قسمت صفحه بندی که کار ازشون یاد بگیرم ... خدایی بعداز کار خیلی سخت ... همش به خودم این ایه رو می خونم ان مع العس یسرا.. و از خدا می خواهم که همتم چندین برابر که ... بابایی این چند وقته هوای تهران خیلی خوبه همش بارون می یاد .. خیلی با صفا شده جات خیلی خالیه ... که با ذوق و نشاط بودی وقتی بارون می اومد... بابا خدا هرروز وهر لحظه رحمت و ببخشش شامل حالمون می کنه دعا کن که شاکر نعمتاش باشیم و ناشکری نکنیم
راستی بابایی بالاخره مانیتورم عوض کردم اونی که برام خریدی بودی حدود 9 سال می گذشت خیلی دیگه خراب شده بود .. دیگه چشمان وقت کار کردن درد می گرفته .. پنج شنبه ای که رفتم دفتر بچه ها گفتن مگه قرار نبود بری مرخصی گفتم نه .. خلاصه گفتم حالا که اومد دلم زدم به دریا و سفارش یک مانیتور دادم از دوستان کمک گرفتم و انتخاب گذاشتم به عهده اونا اون هم خدا وکیلی چیز خوبی برام گرفتم
بابا ایام فاطمیه جات خیلی خالیه
هر وقت از جلوی فاطمیون رد می شم یاد تو می افتم که این همه سال که از اون محل رفته‌ایم بازم می امدی فاطمیون و همیشه به همت و شوق و ذوقی که برای روضه و گریه برای اهل بیت داشتی غبطه می خورم و دعا کن برای مو
راستی داداشی باهام خوب شد خیلی چند روز حالش خوب بود ماشاالله خیلی کمک می کنه خدایی خیلی دلم براش تنگ شده بود
بابایی دارم کمک بی خیال دو موضوع می شم دعا کن نمی دونم شاید به خاطر اینکه حس می کنم بیشتر تو کار موفق هستم
بابایی دلم برای صدا زندن اسمم تنگ شده .. . یادش بخیر بعضی و قتها که اسمم می اوردی اشک چشمانتو می گرفت و می گفتی ؟؟؟؟ جان من است و می سپاردی منو به خانم فاطمه الزهرا ...
بابایی این قدر تو دفتر خوش می گذره وای باید موقع ناهار بیایی .. خلاصه ضیافتی برای خودش جات خالیه این مدیر ما یک پا اشپزه ... راستی من یک بار پیتزا درست کردم بردم .. این قدر خوش مزه شده بود از اون موقع دیگه بچه انگشت ندارم
....
بابای دوست دارم دعا کن برامون که موفق باشیم و رو سفیدت کنیم پیش پیغمبر و اونی بیشیم که خدا ازمون راضی باشه
به امید ظهور مهدی فاطمه یاعلی مهربونم

یک لیوان آلوچه

سلام عزیزم
خوبی مهربونم ، چطوری عزیزم ، سراغی نمی گیری ، حالی نمی پرسی، فکر نمی کنی یک نفر همیشه اینجا چشم  انتظار هست و منتظر تو مونده
از صبح همش یک حالی هستم ، دلم بد جور گرفته ، موندم چرا دوست داشتن اینقدر سخت شده و هزاران چرای دیگر که بد جود داره اذیتم می کنه مهربونم،
همش به خودم می گم صبور باش ... صبر ... صبر... کاشکی بودی تا سرم روی شونه هات می زاشتم ... کاشکی بودی با اون نفس گرمت یک دعای مسیحایی برای دلم می کردی ، تا دلم از این بی تابی در بیاد و آروم بشه ، کاشکی می دونستم تاکی باید صبر کنم ، کاشکی می دونستم حکمت این اتفاقها چیه و خدای مهربون از  من چی می خواد و تکلیفم چیه ... و آیا باید هنوز چشم انتظار باشم ... آیا دارم درست پیش می رم ... کجا رو اشتباه کردم ...
بابا من دیگه بچه نیستم که منو با هزار چیز بتونی گول بزنی سرم گرم کنی تا بتونم فراموش کنم ... بابا می دونی دیگه خسته شدم از خوابهایی که می بنیم دیگه دلم می خواد دیگه خوابهام تعبیر بشه ... تا کی باید صبر کنم... بابا من که پیغمبر نیستم ... بابا من هیچی نیستم یک بنده نا چیز حتی از ناچیز هم کمتر ...
کاشکی بودی ... یادت هروقت می رفتیم بیرون ... می گفتی دختر چی می خواهی یا حتی نگفته می دونستی من چی دوست دارم برام می گرفتی ... و همیشه به این افتخار می کردی منو خوشحال کردی ... دلم برای اون یک لیوان آلوچه که می گرفتی و می دونستی چقدر دوست دارم تنگ شده ... هرکی هم برام بگیره مزه اونو برام نداره ... مزه اش به اون بود که با تو می خوردم و کلی کیف می کردیم ...
بابایی الان ازت می خواهم به داد دل من هم برس و نزار که بیشتر از این احساس تنهایی کنه و همه چی رو درست کن حتی راحتر از  اون یک لیوان آلوچه ای که برام می گرفتی
بابا هیچ وقت قولی که بهت دادم فراموش نمی کنم و نمی زارم کسی جای تو رو برام بگیر
یادم باشد اگر خاطرم تنها شد ... طلب عشق زهر ..... نکنیم


شب قدر ، شب قدر یتیمان

سلام بر بابای خوبم
بابای مهربونم ، شب قدر شد و من امشب قدر تو را بیشتر خواهم دانست ، این شب ، شب یتیمان عالم است ، امشب شبیست که یتیمان کوفه باباشون برای اخرین بار به سراغشون اومد
اگر می دونستن که امشب شب اخر است حتما، به این راحتی نمی زاشتن باباشون از پیششون بره
بابا یک بغضی تو گلومو گرفته ، می خوام فریاد بزنم می خوام داد بزنم چرا نمی شه کسی رو دوست داشت
چرا همیشه باید بفهمی که تو تنها هستی و خودت و خودت باید هوای خودت داشته باشی ، بابا چرا به غیر از محبت بهم چیزی یاد ندادی که امروز در بازار روزگار فقط فروشنده محبت باشم و چشمت دنبال کسی است که اون هم به تو محبتی بفروشه 
چرا من این قدر ضایع می شم ، چرا من این قدر راحت دل می بندم ، چرا من این قدر سادگی می کنم
از دست خودم ناراحت هستم ، خیلی زیاد
وقتی فهمیدم که می خواد بیاد مشهد از خوشحالی جیغ زدم چون اصلا باورم نمی شه می خواد بیاد چون خوابشون دیده بودم که می خواد بیاد
حالا باید دیشب خواب ببینم که تلفنی با خانمش صحبت کنم و الان مطمئنم که باز بچگی کردم باز نادونی کردم باز سادگی کردم و کار بچه های 14 ساله رو کردم
بابا یتیمی سخته و سختر از اون ناامیدی است
بابا کجا بودی ببینی که دختر چقدر خانم شده
بر خودش سرپرست گروه مشهد شده 13 مربی زیر دستش بود ، برنامه با دوستاش می چید
بابایی مشهد که بودم همش یادت بودم
یاد اینکه سحرها باهم می رفتیم حرم یاد صبحهایی که تا حرم پیاده می رفتیم و بعد از نماز صبح برمی گشتیم صدای نقار خونه اون موقع صبح چه صفایی داشت
بابا همیشه وقتی در کنارت راه می رفتم یک احساس غرور می کردم که در کنار پدری با این ابهت و صلابت راه می رم و پشتم بهش گرمه
بابا پشتم باش ، بابا همه کس ام باش ، بابا شب قدره
مممممممممممممثلا قرار بود امشب کربلا باشم ، ای خداااااااااااااااااااا
دلم نجف می خواد به دلم مونده کربلا و نجف
سینه مالامال در دست، ای دریغا مرهمی
                                                     دل زتنهایی بجان آمد خدا را همدمی



باز درس گرفتم که تنهای تنهایم

سلام بر بهترین بابای عالم
و سلام بر بابایی خوب خودم

و این بار گناه کار شدم به این که چرا کسی را سنگ صبور انتخاب کردم و مجرم شدم برای اینکه صحبتی کردم و مجرم شدم برای اینکه چرا سکوت نکردم
و برای هزارمین بار فهیدم که تنهای تنهایم و خوشحالم که خدایی دارم که مرا کفایت می کند به اندازه تمامی مردم جهان
و با این حال می دونم که هیچ وقت مال من نخواهد شد ولی باز دوستش خواهم داشت و با اینکه برایم سخت است و برایم مشکلترین کار دنیاست ، دارم بخودم می قبولم که دل بکنم ولی سخت است و هر لحظه دارم سختی مریم درک می کنم که چه کشید و شکر می کنم خدا رو که اون تنها کسی است که همه چیز را می دونه
خدای کمکم کنه این علاقه که به نفع هیچ کس نیست و اگر خیری درش نیست با خودم به گور ببرم و هیچ کس نفهمه و خودم وخودت بدونیم که من چه کشیدم
و این ناراحتی که من کشیدم و اون روز که اون حادثه استخر برام افتاد انگار تمام دنیا روی سرم خراب شد
و برخوردهایی که از روز نمایشگاه باهم شد و جالب تر اینکه اینقدر بخودشون حق می دن که راحت قضاوت کنند و هرکی دوست دارن تنبیه کنند و خودشون بیشتر از هر کسی دیگر مجرم هستن
نمایشگاه واقعا برایم سخت گذشت نه خستگی کار ، ناراحت برخوردها شدم ، ناراحت اینکه مجرم شدم به اینکه چرا دوست دارم ، و مجرم شدم چرا دل بستم ، و فکر رفتن کردم برای اینکه تحمل صحبت ها رو نداشتم و چون ....
و بهش غبطه خواهم خورد همه عمرم که بهترین روز عالم که 100 سال یک بار تکرار خواهد شد روز وصل اون خواهد شد به نظر من باید این قدر آبرو پیش امام رضا داشته باشه که امام رضا اون روز براش قرار داد
خدا می دونه اون روز مشهدش درست شد چقدر خوشحال شدم و بهش غبطه خوردم که امام رضا در 10 دقیقه اون رو طلبید
خیلی خوبه و خیلی بهتر از من هست و خدا بهترینها رو قسمتش کرد
بابایی ... اگر برای هیچکس تو این دنیا ارزش نداشته باشم اینو می دونم که برای تو ارزش داشتم و خودم اشکهای تو رو می دیدم که برایم ریخته میشد و اینکه تنها موندم تو می دونستی و تو می دونستی که چه خواهد شد....
خدایا بهم صبر بده که هیچکسی نفهمه که    بر من چه گذشت ...
می دونم که مس وجودم رو داری آب دیده می کنی که زر شود به قیمت از دست دادن خیلی چیزها ....
کمکم کن که سنگ صبوری غیر از خدا انتخاب نکنم و هیچ آدمی دردی از وجودم نفهمه ...
یا امام رضا امسال از اول سال همه روز شماری روز میلادت می کنن چرا که عجیب ترین اتفاق عالم هست و در این لحظه برای همه بهترین اتفاق رو در اون روز می خوام
و قشنگترین روز باشه برای همه
و چه چیزی زیباتر از اینکه امام زمان در اون روز ظهور کنن
ای بابای عالم
برایم پدری کن که بد جور تنها موندم



از قبل تا بعد دامشگاه

دوران قبل از دانشگاه = حسرت
قبول شدن در دانشگاه = صعود
کنکور = گذرگاه کاماندارا
دوران دانشجویی = سالهای دور از خانه
خوابگاه دانشجویی = آپارتمان شماره 13
بی نصیبان از خوابگاه = اجاره نشین ها
امتحان ریاضی = کشتار بیوجرسی
امتحان میان ترم = زنگ خطر
امتحان پایان ترم = آوار
لیست نمرات دانشجویی = دیدنیها
نمره امتحان = پرنده کوچک خوشبختی
مسئولین دانشگاه = گرگها
استادان = این گروه خشن
اشپزخانه = خانه عنکبوت
رستوران دانشگاه = پایگاه جهنمی
پاسخ مسئولین = شاید وقتی دیگر
دانشجوی ا خراجی = مردی که به زانو در امد
دانشجوی فارغ التحصیل = دیوانه از قفس پرید
دانشجوی سال اولی = هالوی خوش شانس
واحد گرفتن = جدال بر سر هیچ
مدرک گرفتن = پرواز بر فراز آشیانه فاخته
پاس کردن واحدها = آرزوهای بزرگ
مرگ استادها = جلادها هم میمیرند
محوطه چمن دانشگاه =حریم مهرورزی
استاد راهنما = مرد نامرئی
کمک هزینه = بر باد رفته
درخواست دانشجویان = بگذار زندگی کنم
دانشجوی دانشگاه صنعتی = بینوایان
برخورد استادان = زن بابا
اتاق رئیس دانشگاه = کلبه وحشت
شب امتحان = امشب اشکی میریزم
تقلب در امتحان = راز بقا
یادگیری = قله قاف
دانشجوی معترض = پسر شجاع
دکتر بهداری = گله بان
تربیت بدنی1 = راکی1
تربیت بدنی2 = راکی2
خاطرات استادها = اعترافات یک خلافکار
انصراف = فرار از کولاک
تصییح ورقه امتحان = انتقام
نمره گرفتن از استاد = دوئل مرگ
شاگرد اول = مرد 6میلیون دلاری
آرزوی دانشجویان = زلزله بزرگ
هیئت علمی = سامورا یی ها
رئیس دانشگاه = دیکتاتور بزرگ
رفتن به خوابگاه دختران = عبور از میدان مین

رئیس اموزش = هزاردستان
معاون اموزش = دزد دریایی
برخورد مسئولین = کمیسر متهم میکند
از دانشگاه تا خوابگاه = از کرخه تا راین